برج بابل دوباره فرو ریخته است
اطلاعات در هم و برهم
نمیدانم که چه کسی را باید باور کنم
همه به نوبه خود یک قدرت هستند
ذره ها به حساب نمی آیند
همیشه با افتادن از یک شکاف به پایان می رسند
بلند فکر نکن
زیرا به محض اینکه از دهانت حرفی بیرون آمد، دیگر نمیتوانی آنرا پس بگیری
نمی توان تمام چیزهای کوچکی را گفت
که من هم اکنون می خواهم به تو بگویم
می دانم که درک نخواهی کرد
ولی تا حدی باید به تو بگویم
و می گویم و می گویم و می گویم
گردن را به آنچه در پایین است پیوند بده من می دانم
که الان زبان بدن تو شکسته است، انگلیسی شکسته
گمشده در درون ارتباط شکسته
بهتر است که تنها لب خوانی کنی
وقتی فرو می رویم شفاف تر می شود
کوه یخ، فقط نوک
کلماتم گم می شوند
می توانی نگاهی که بر صورتم هست را بخوانی؟
سیم ها متقاطع می شوند
در صمیمیت و همدلی با نوع بشر
نمی توان تمام چیزهای کوچکی را گفت
که من هم اکنون می خواهم به تو بگویم
می دانم که درک نخواهی کرد
ولی تا حدی باید به تو بگویم
و می گویم و می گویم و می گویم
گردن را به آنچه در پایین است پیوند بده من می دانم
که الان زبان بدن تو شکسته است، انگلیسی شکسته
نمی توان تمام چیزهای کوچکی را گفت
که من هم اکنون می خواهم به تو بگویم
می دانم که درک نخواهی کرد
ولی تا حدی باید به تو بگویم
و می گویم و می گویم و می گویم
گردن را به آنچه در پایین است پیوند بده من می دانم
که الان زبان بدن تو شکسته است، انگلیسی شکسته