من رویای چیزهایی را که در انتظارشان هستم، دارم
زندگی، آموزش، تماشا و سوزش چشمان
از نگاه به آفتاب
من از دیروز اینجا را ترک کردهام
خشونت، تمسخر، جنگ و فساد
بهایی بود که باید میپرداختم
در شهری بزرگ، با چراغهای پُرنور
او رویای عشق را در سر دارد
در شهری بزرگ، با چراغهای پُرنور
او به امید فرار کردن زندگی میکند
فرار
فرار
فرار
فرار
ای دیو، فرشتهی من چه شد؟
خالی از درون، بی روح، احمق و کامل
تو همان فرد منتخبی
یک روز نو
یک عصر نو
یک چهرهی نو
یک رابطهی نو
یک عشق نو
یک داروی نو
یک منِ نو
یک توِ نو
در شهری بزرگ، با چراغهای پُرنور
او رویای عشق را در سر دارد
در شهری بزرگ، با چراغهای پُرنور
او به امید فرار کردن زندگی میکند