مدت زیادی توی آینه نگاه کردم
چون اومدم تا روح خودم رو که در اون طرفه باور کنم
تموم تکه های کوچک می افتند و خرد میشند
تکه های وجود شکسته شده ی من
تیز تر از اونی هستند که کسی اون ها رو سر جای خودشون قرار بده
کوچک تر از اونی هستند که کسی بخواد اهمیت بده
اما به اندازه ی کافی بزرگ هستند تا من رو به شکل تکه های کوچک ببرند
اگه تلاش کنم تا اون رو لمس کنم
و زخمی میشم
زخمی میشم
و نفس میکشم
دیگه نفس نمیکشم
یه نفس بکش من سعی میکنم تصویر روح هام رو به خوبی بکشم
هنوز هم نمیخوای بنوشی,مثل یه بچه ی لجباز
به من دروغ بگو
قانعم کن که من همیشه بیمار بودم
و تموم این حرفها
معنی دار میشند,وقتی حال من بهتر بشه
اما من تفاوت
خودم و تصویرم رو میدونم
نمیتونم به جز شگفت زده شدن کمکی بکنم
کدوممون رو دوست داری؟
بنابراین من زخمی میشم
زخمی میشم
و نفس میکشم
نفس میکشم
زخمی
زخمی میشم
و نفس میکشم
نفس میکشم
نفس میکشم
دیگه نفس نمیکشم