ما زندگیمون رو با هم بازی کردیم
و بعد تو یه روز زیبا، ورق برمیگرده
ما این بازی رو با هم تموم نمی کنیم
و هر کس راه خودش رو میره
آفرین، تو برنده شدی، و من همه چیز رو باختم
ما همدیگه رو خیلی دوست داشتیم، اما دیگه نداریم
من از خودم خیلی مطمئن بودم، در آرامش زندگی می کردم
و با دست تو توی دستم، انگشتامون رو توی هم قلاب می کردم
و همه حیله های این شهر بزرگ
با بودن تو کنارم منو نمی ترسوند
اما تاس ها به زمین می افته و جفت طاق میاد، قرمز یا سیاه
کدوم یکیمون امشب خوشحال ترینه؟
آفرین، تو بردی، و من همه چیز رو باختم
ما همدیگه رو خیلی دوست داشتیم، اما دیگه نداریم
آیا این پارتنری که انتخاب کردی باهات همدسته
که به عنوان جایگزین من انتخاب کردی؟
تو عشق یه قانون وجود داره که مثل جنگ می مونه
اونی که قوی تره آخر دووم میاره
و عشق خیلی زیبای ما که پایانش
پشت درهای بسته دادگاه قضاوت میشه
آفرین، تو برنده شدی، و من همه چیز رو باختم
ما همدیگه رو خیلی دوست داشتیم، اما دیگه نداریم
ما زندگیمون رو با هم بازی کردیم
و بعد تو یه روز زیبا، ورق برگشت
ما این بازی رو با هم تموم نمی کنیم
و هر کس راه خودش رو میره
آفرین، تو برنده شدی، آفرین، تو برنده شدی...
[همخوانی]
اون برنده شد
و من همه چیزو باختم
ما همدیگه رو دوست داشتیم
و الان دیگه نداریم
یه عشق خیلی خوب
و در عین حال خیلی بد
پشت درهای بسته دادگاه قضاوت میشه...