میخوام امروز همه ی نگفتنی ها رو بگم
قصهی یه عشق گذشته، قصه ی شادی و غم
تو گمون کردی بری، دنیا تمومه واسه من
شادی از غم میمیره، خنده حرومه واسه من
کاری از من نمیاد، اون دلو برد
شعله ی عشق تو خاموش شد و مرد
وقتی دستام رو توی دستاش میذاشت
واسه من دستاش گرمی آفتاب رو داشت
-این موسیقی چقدر غمگینه!
-آره خیلی... ولی زندگی هم بعضی وقت ها ناراحت کننده میشه، یجورایی ازش خوشم اومد.
_واقعا؟!...ها. ولی این خیلی فرق داره. شاید اونا نمیدونن که موسیقی باید مارو خوشحال کنه هان... بیچاره ها!
کاری از من نمیاد، اون دلو برد
شعله ی عشق تو خاموش شد و مرد
کاری از من نمیاد، اون دلو برد...