همه از دور میشنیدن
بغض دریا تو صدامه
همشون به هم میگقتن
غم دنیا تو نگامه
همه درهاشونو بستن
تنها موندم زیر بارون
تنهایی گاهی یه مرز
بین آزادی و زندون
از نفس افتاده بودم، اومدی
راهمو گم کرده بودم، اومدی
جاده خالی و بدون نور ماه
ماهمو گم کرده بودم، اومدی
خودمو گم کرده بودم
کسی حالمو نپرسید
دردامو میگفتم اما
کسی حرفامو نفهمید
نمیدونم از کجایه
سرگذشت و سرنوشتی
که از اون دوزخ گرفتی
منو دادی به بهشتی
که نه جاده رو به مرگه
نه تو تنهایی میپوسم
بدون هرشب وقتی خوابی
هر دو پلکاتو میبوسم
از نفس افتاده بودم، اومدی
راهمو گم کرده بودم، اومدی
جاده خالی و بدون نور ماه
ماهمو گم کرده بودم، اومدی