دنیای من فرسنگ ها جاده ی بی پایان ِ
که رهسپار رویاهای درهم شکسته است
کجا بودی که
از تو شنیدم؟
با تو در کافه آبی ملاقات می کنم
چون ، اینجا هرکس می داند
که با کسیکه برایش مهم نیست ملاقات می کند
کارت های سرنوشت
که پیرها
به جوان ها نشان می دهند،
چه کسی یارای انتخابِ احتمالی بی بازگشت را دارد؟
تو کجا بودی؟
به کجا می روی؟
می خواهم بدانم چه چیز جدیدی رخ داده
من می خواهم با تو رهسپار شوم
چه دیده ای؟
چه چیز تازه ای دانسته ای؟
به کجا می روی؟
چون من می خواهم با تو رهسپار شوم
پس مرا در کافه آبی ملاقات کن
هزینه ها زیادِ ، و قیمت ها گرانِ
هر آنچه که فکر می کنی با خود بردار ، و بگو خدا حافظ
تجربه های پاک تو
دیگر ارزشی ندارند
چون ، اینجا هرکس می داند
که با کسیکه برایش مهم نیست ملاقات می کند
تو کجا بودی؟
شنیدم که گفتی
با تو در کافه آبی ملاقات می کنم
پس مرا در کافه آبی ملاقات کن.......