چشمان خیره و کور شده از تابش مرگبار نور
تنها ماشین های در حال گذر،با چشمانی با مردمک تنگ و ریز شده
به روی جاده های سیاه وسفید من صدها سال به انتظار تو نشستم
تو همچنان که سوت میزدی از راه رسیدی
چشمان خیره و کور شده از تابش مرگبار نور
به قوطی های حلبی لگد میزد،بی خبر و حیران مثل یک قایق در دریا
اگرم عقلم را از دست بدهم،من عاشق تو هستم و یا بدتر از آن
تو همچنان که سوت میزدی از راه رسیدی
چشمان خیره و کور شده از تابش مرگبار نور
باید زندگی را دوست داشته باشیم،و یا تنها گذر آن را به تماشا نشینیم؟
با دود کردن شب هایمان*،تقریبا هیچ چیز باقی نمانده
جز خاکستر در صبح
توی این قطار،آکنده از هیاهوی زندگی
ایستگاه بعدی،ای اروپایی جوان
دستانت را بیرون بگیر،و تا عمق قلبم پایین بیاور
چشمان خیره و کور شده از تابش مرگبار نور
در واپسین دور،که مرگ پایانش است
به روی جاده های سیاه وسفید من صدها سال به انتظار تو نشستم
تو همچنان که سوت میزدی از راه رسیدی