شعلهای روشن کن1به تاریکی
بسپار روحَت را به آتش
[سنگینی] بار ِ زندگی بر شانههایت
سربرگردان، رو کن به خورشید
تیری انداختیم سوی ِ خورشید
ندانستیم چه کردیم با خود
پارهشد کفشهامان
دویدیم به جادههای پرخار
آخ کجا است آن شور ِ قدیممان
به عمد با سر رفتیم به میان آتش
نگرفت کسی دستمان
بلا پشت ِ بلا آمد سرمان
نبودی کنارم؟
نبوسیدی و نبوییدی مرا؟
نبودی کنارم
امشب هم نگرفتی دستم
1. متن اصلی: کبریت بکش