من و تو
من تو را میشناسم...
از آن بارانهای سیاه و سفید به خاطر دارمت
از آن لحظهای که از ابری کوچکی میبارم و تو گونهام را میبوسی
تو را میشنوم
در آن سحرگاهان روشن میشنومت
کودکی تو را با خود میآورد
در آن ترانههای پرخاطره تو را میشنوم
من و تو چون دو گلی هستیم که
که از یک خاک روییده
بر دو شاخه بالیده
و به یک باد کنده شدهایم
من و تو چون دو نهری هستیم که
با یک باران باریده
از دو کوه جاری شده
و در یک دریا جان دادهایم
تو را میبویم
بر ساحل دریایی میبویمت
موجها عطرت را میپراکنند
بر بال مرغان دریایی میبینم تو را
من و تو چون تو کودکی هستیم که در دو جای جداگانه رویایی یگانه ساختهایم و در جنگلی واحد غیب شدهایم
من و تو چون دو عاشقی هستیم که از یک جا زخم خوردهایم، از یک جا خون ریختهایم و از یک جا درد کشیدهایم