مثه مُرغکی اسیر ِ قفسی به نام ِ عشق
مرد چید پرهاش رو، اما پرواز تقدیر زن بود
مرد گفت «آه مُرغَک ِ قشنگ، آواز نمیتونی بخونی
اما برات الماس میخرم و انگشترهای یاقوت»
مثه یه پرنده تو قفس
چطور خلاص شم از این جا
و برم بالا و بالاتر؟
چطور دورشم از شعلهها
از آتیش، از آتیش؟
و اوه، نمیتونی پایین نگرم داری، نه
دیگه نمیتونی خرم کنی
پس پر بکش مُرغَک (بالا و بالاتر)
(۲ بار)
پس پر بکش مُرغَک
بازم خستهم، گمشدم تموم روز تو این هزارتو
حرفای دوپهلوت داره اثر میذاره رو مخَم
میگم « دیگه شیشه نباشه، ببینیم ستارههامون رو
تموم شه کبودی و زخمهای دعوا»
مثه پرندهٔ زندونی تو قفس
چطور خلاص شم از این جا
و برم بالا و بالاتر؟
چطور دورشم از شعلهها
از آتیش، از آتیش؟
و اوه، نمیتونی پایین نگرم داری، نه
دیگه نمیتونی خرم کنی
پس پر بکش مُرغَک (بالا و بالاتر)
(۲ بار)
پس پر بکش مُرغَک
اسیرت نیستم
دیگه نمیتونی زندونیم کنی
نشونِت میدم سزاروار چیَم
پسمیگیرم حقَّم رو
اسیرت نیستم
دیگه نمیتونی زنجیرم کنی
بدمصب درد مییاره
پس پربکش، پرنده کوچولو
چطور خلاص شم از این جا
و برم بالا و بالاتر؟
چطور دورشم از شعلهها
از آتیش، از آتیش؟
و اوه، نمیتونی پایین نگرم داری، نه
دیگه نمیتونی خرم کنی
پس پربکش مُرغک (اوه، اوه، اوه)
میشنوی صدام رو؟ (اوه، اوه، اوه)
گوش میدی؟ (اوه، اوه، اوه)
آزادم کن، آزادم کن (اوه، اوه، اوه)
(۲ بار)
.
.