امروز باد تو را ترک می کند
او عطری را که دوست داری می گیرد و با تو وداع می کند
امروز قلبت ازتو دست می کشد
با چشمان بسته، از میان آتش می گذرد
و سکوت، سکوت
سکوت منو میکشه
مرا فراموش نکن
..در آن تنهایی کثیف پاییز
...وقتی زمین خیس است و بوی باران می آید
....وقتی به خود میپیچی و گم شده ای
منو به یاد بیار،منو به یاد بیار
....در هر گریه کودکی
.....در چهره مادری که فرزندش را از دست داد
...در کف دستهای خالی ات که میلرزند
مرا به یاد بیار
و سکوت، سکوت
سکوت منو میکشه
مرا فراموش نکن
..در آن تنهایی کثیف پاییز
...وقتی زمین خیس است و بوی باران می آید
....وقتی به خود میپیچی و گم شده ای
منو به یاد بیار،منو به یاد بیار
....در هر گریه کودکی
.....در چهره مادری که فرزندش را از دست داد
...در کف دستهای خالی ات که میلرزند
منو به یاد بیار
وقتی در تنهایی خفه میشی و نفست میگیره...
وقتی باران مثل خاک به صورتت می خورد...
وقتی هیچ آهنگی نمیتونه توصیفت کنه...
و وقتی دیگر نمی فهمی...
وقتی نمیتونی مثل بچه ای که از تاریکی می ترسه بخوابی...
وقتی صداها را می شنوید و جایی برای پنهان شدن پیدا نمی کنید ...
و وقتی جدایی مثل گلوله سینه ات را سوراخ کرد...
وقتی خون میبینی، وقتی خون میبینی، وقتی خون میبینی
وقتی خون دیدی منو به یاد بیار
(وقتی خون میبینی، وقتی خون میبینی، وقتی خون میبینی)
(وقتی خون میبینی، وقتی خون میبینی، وقتی خون میبینی)
مرا به یاد بیار