من عاشق کسی بودم که
زهر و عسل را توامان داشت
روزی که گرفتار مژگانش شدم
روند مرگ من آغاز شد
آشفته ، زودرنج ، سلطه جو
دهانی گزنده و بی شرم
چشمانی
به سیاهی شب داشت
دو اسیر ، گرفتار فواصل آنچنانی
غرق در عشق ، میگریستیم
از اوجی به اوج دیگر
از گناهی به گناه دیگر
با رضایت خود
از پا در آمدیم
من آنچنان عاشق کسی بودم
که این عملم نوعی خودکشی بود
تمام وجودش زخمی بود ،اما هنوز
شجاعت را می پرستید
خشمگین ، بدخلق ، پرخاشگر
دهانی گزنده و بی شرم
چشمانی
به سیاهی شبها داشت
دو اسیر عشق ، در مسافتی بسیار دور ازهم
غرق در عشق ، میگریستیم
از نقطهء پایانی به نقطهء پایان دیگر
از گناهی به گناه دیگر
با رضایت و عشق
از پا درآمدیم
من آنچنان عاشق کسی بودم
که این عملم نوعی خودکشی بود