دلتنگِ بیدار شدن در آغوش تو هستم
در سحرگاهانِ خواب و بیدار
بیْ فکر کردن به چیزی
بیْ حرف زدن
غرق در رویا شدن و رفتن تا دوردستها
و بعد افتادن بر پرتگاههای مرگوار
کجایی؟ صدایت کجاست ؟
اندوهی که از مژگانت چکید همچنان روی زمین است
همه چیز پوچ بود
پیروزی ها ، موفقیت ها
نیازم به تایید شدن
نیستی
به کسانی که می پرسند می گویم : "حق با او بود"
و هنگامی که تاریکی
پردهْ پردهْ خاموش می شود
و خورشید از سفر شبانه بازمی گردد
و روال همیشگی را آغاز می کند
هنگامی که زندگی از نقطه ی توقف اش
باتمام سرعت بر می گردد
و من تماشایش می کنم
غروب از راه میرسد
من ، گربه ام ، رختخوابم
از تو بی اندازه شکایت داریم
کجایی؟ صدایت کجاست ؟
اندوهی که از مژه هایت چکید همچنان روی زمین است
همه چیز پوچ بود
پیروزی ها ، موفقیت ها
نیازم به تایید شدن
نیستی
به هر کس که می پرسد ، می گویم : "حق با او بود"
و هنگامی که تاریکی
پرده پرده خاموش می شود
و خورشید از سفر شبانه بازمی گردد
و روال همیشگی را آغاز می کند
و هنگامی که زندگی از نقطه ی توقف اش
باتمام سرعت می راند
و من تماشایش می کنم
غروب از راه میرسد
من ، گربه ام ، رختخوابم
از تو بی اندازه شکایت داریم
و تاریکی
پرده پرده خاموش می شود
و خورشید از سفر شبانه بازمی گردد
و روال تکراری را آغاز می کند
زندگی از نقطه ی توقف اش
باتمام سرعت می راند
و من تماشایش می کنم
غروب از راه میرسد
من ، گربه ام ، رختخوابم
از تو بی اندازه شکایت داریم