وقتی در خوابی
دلتنگی دیدنات از خلال شبها سرایت میکند
به خیابانها
و در دلام خانه میکند
هر روز از یک پنجره
این درد تنهاییِ بیتوبودن، چشم به راه تو دارد
و سرش را از غم خم میکند
من عاشق یک زن شدم
و او هم تو هستی ... او تو هستی
تنها و تنها در تو سوختم
شعله گرفتم و دیوانه شدم
من عاشق یک مرد شدم
و او هم تو هستی ... او تو هستی
تنها و تنها در تو سوختم
شعله گرفتم و دیوانه شدم
من این دوست داشتن را
یک پیمان دانستم، یک قول و قرار ...
من این دوست داشتن را مقدس شمردم