این تویی که به چشمانِ همچون پرتگاهش نگاه میکنم
تو همچون زنجیرهایی هستی که به گردنم آویخته ام
کسی که همچون دریاچه های کوهستانی حسرتش را کشیده ام
تو آن خوابی هستی که هر شب به آن رفته ام
می سوزم، می سوزم
شعله زنان می سوزم
آتشم کباب می کند
هم تو را، هم من را، ای عشق زخم خورده ی من
تو آن کسی هستی که در قسمت های آفتاب نخورده جنگل ها گم کرده ام
تو آن عمری هستی که به عمرم پیوند زده ام
کسی که دیوانه وار در باد و بوران و گرسنه در دریاها،
نمک تنش را مزه کرده ام تو هستی
می سوزم، می سوزم
شعله زنان می سوزم
آتشم کباب می کند
هم تو را، هم من را، ای عشق زخم خورده ی من
تو آن نشانی هستی که به سینه ام زده ام
تو آن کسی هستی که در شهرهایی مملو از خشم یافته ام
تو آن گم شدنی هستی که
در راه آمدن به مرزها تجربه کرده ام
می سوزم، می سوزم
شعله زنان می سوزم
آتشم کباب می کند
هم تو را، هم من را، ای عشق زخم خورده ی من