انگار دیروز بود
که تو جزئی از وجود من بودی
خیلی سربلند بودم
خیلی قوی بودم
بازوانت محکم در اطرافم
همه چیز را خیلی خوب احساس می کردم
نا شکستنی، انگار قرار نبود هیچ چیز خراب شود
حالا نمی توانم نفس بکشم
نه نمی توانم بخوابم
به سختی ادامه می دهم
من اینجا هستم، یک بار دیگر
تکه تکه شده ام
نمی توانم انکار کنم. نمی توانم وانمود کنم
فکر می کردم تو فقط مال منی
شکسته از اعماق درون
اما تو اشکهایم را نخواهی دید
پشت این چشم های قهوه ای
همه چیز را به تو گفتم
آغوشم را گشودم و تو را پذیرفتم
تو باعث شدی احساس خوبی داشته باشم
فقط برای یک بار در عمرم
حالا تنها همین از من باقی مانده
چیزی که وانمود می کنم که هستم
خیلی منسجم و محکم، اما در حقیقت از درون خیلی شکسته ام
نه نمی توانم بخوابم
به سختی ادامه می دهم
اینجا هستم، یک بار دیگر
تکه تکه شده ام
نمی توانم انکارش کنم، نمی توانم وانمود کنم
فقط فکر می کردم که تو فقط مال منی
شکسته، تا اعماق درون
اما تو اشکهایم را نخواهی دید
پشت این چشم های قهوه ای ام
از من استفاده کردی و مرا دور انداختی
خودم را سرزنش میکنم چون هنوز دوستت دارم
این روزها دیدنت مرا میکُشد
نه، دیگر گریه نخواهم کرد
نه بیش از این...
اینجا هستم، یک بار دیگر
تکه تکه شده ام
نمی توانم انکارش کنم، نمی توانم وانمود کنم
فقط فکر می کردم که تو فقط مال منی
شکسته، تا اعماق درون
اما تو اشکهایم را نخواهی دید
پشت این چشم های قهوه ای ام
اینجا هستم، یک بار دیگر
تکه تکه شده ام
نمی توانم انکارش کنم، نمی توانم وانمود کنم
فقط فکر می کردم که تو فقط مال منی
شکسته، تا اعماق درون
اما تو اشکهایم را نخواهی دید
پشت این چشم های قهوه ای ام