هیچ کس نمیدونه چه حسی داره
مرد بدی بودن
مرد غمگینی بودن
پشت چشمان آبی
هیچ کس نمیدونه چه حسی داره
که منفور باشی
که سرنوشتت محتوم باشه
که فقط دروغ بگی
ولی رویاهام به تو خالی بودن
وجدانم نیست که بنظر میرسه
من ساعتها اینجا بودم،اما تک و تنها
عشق من انتقام جویی ست
که هیچ رهایی از آن نیست
هیچ کس نمیدونه چه حسی داره
تجربه این احساسات
مثل من،و من تو را مقصر میدانم
هیچ کس این قدر تو خودش نمیریزه
وقتی خشمگین میشه
هیچ یک از دردهای عذاب آورم
خودشون رو نشون نمیدن
پیدا کن ل.ی.م.پ تکرار کن
هیچ کس نمیدونه چه حسی داره
که باهاش بد رفتاری بشه
که شکست بخوره
پشت چشمان آبی
هیچ کس نمیدونه که چطوری بگه
که پشیمونه
و نگران نباش
من دروغ نمیگم
هیچ کس نمیدونه چه حسی داره
مرد بدی بودن
مرد غمگینی بودن
پشت چشمان آبی