داستانی کهن به قدمت زمان
بودنش راستین، در مرز توان
دو دوست دو رفیق دو یار ناب
به ناگه یکی
شد ویران و خراب
به خرده تغییری کوچک
با کمترین کلامی و صحبت
هر دو هراسیدن اندک
هیچ کدامشان انتظار این اتفاق را نداشتند
نه دیو و نه دلبر
همیشه همین گونه اتفاق می افتد
همواره غافلگیر می کند
همان طور مثل گذشته ها
همیشه مسلم و راسخ است
همان گونه که خورشید سر از برای طلوع برمی دارد
داستانی کهن به قدمت زمان
کهن نغمه ای است این سرود
شیرینی تلخی است و غریب و عجیب
یافتن تو حاصلش دگرگونی است
آموختن از تو اشتباهی بیش نبود
راسخ به سان خورشید
چو از مشرق زمین سربرمی آورد
داستانی کهن به قدمت زمان
کهن سرودی به قدمت شعر و ترانه
دیو و دلبر