سوار قطارم و داره بارون میباره
تعظیم کنان لبخند میزنم
بعد از مدتها تازه شروع به دیدن کردم
آسمون چطور دوباره اشک درست کرده؟
آه از کی برای دیدن تموم اینها کور شدم؟
چیزهای کوچیک
من توی
یه دنیای زیبا زندگی میکنم
چرا نمی تونستم این چیزهای کوچیک رو ببینم
دور و برم پر از چیزهای شگفت انگیزه
از قطار که پیاده میشم پام سر میخوره، یه پسر منو سرپا نگه میداره
تعظیم کنان لبخند میزنم
بعد از مدتها تازه فهمیدم که
هنوزم توی این دنیای درهم شکسته، چیزهای خوب وجود داره
کی برای تشخیص دادن این چیزهای کوچیک کور شدم؟
من توی
یه دنیای زیبا زندگی میکنم
چرا نتونستم این چیزهای کوچیک رو ببینم
دور و برم پر از چیزهای شگفت انگیزه
من توی یه دنیای زیبا زندگی میکنم