خوب میدونم
میدونم یک روز به دم در خونم خواهی آمد
اون لحظه خجالت میکشی و بدون در زدن برمیگردی و میری
میترسم
میترسم به جسم خسته و داغونت نگاه کنم
میترسم از اینکه دوباره و دوباره باز عاشقت بشم
اون روز حتما خواهد رسید و از درون زجرخواهی کشید
اون روز حال اون زمان منو درک خواهی کرد
شاید بعد 5 سال اسم منو به خاطر بیاری
اون روز به خاطر عشقمون مثل دیوونه ها گریه خواهی کرد
اون روز دیگه خیلی دیر شده عشق ما تموم شده و تو تمومش
کردی