دوشنبه شب ، احساس تنهایی می کنم
لحظه هارا می شمارم ، به کندی سپری میشن
من میتونم که صدای تو
میتونه روح من رو نجات بده
نور های شهر ، خیابون هایی که از طلا هستند
بیرون پنجره ی من را نگاه کن ف یه دنیایی رو اون پایین می بینی
دنیایی که در اون همه چیز به سرعت حرکت می کند
و دنیایی که حیلی احساس سرما ی کند
و من تنهای تنهام
اجازه نده که من بمیرم
من دارم دیوونه میشم
عزیزم فقط یه اشاره به من کن
و حالا که تو رفتی
من فقط می خوام با تو باشم
و من نمیتونم ادامه بدم
می خوام با تو باشم
می خوام با تو باشم
من نمیتونم بخوابم ، همه ی شب هارو بیدارم
بین همه ی این اشک ها ، سعی می کنم که لبخند بزنم
من می دونم که لمس دست های تو
میتونه زندگی من رو نجات بده
من رو نا امید نکن
همین حالا به سمت من بیا
هرطور که شده ، من باید با تو باشم
و حالا که تو رفتی
فقط می خوام با تو باشم
و نمیتونم ادامه بدم
فقط می خوام با تو باشم
میخوام با تو باشم
هرطور که شده ، من باید با تو باشم
و حالا که تو رفتی
من بدون تو چه کسی هستم
و نمیتونم ادامه بدم
فقط می خوام با تو باشم
و حالا که تو رفتی
فقط می خوام با تو باشم
و نمیتونم ادامه بدم
فقط می خوام با تو باشم
میخوام با تو باشم