[Scar:]
بر روی قلب تاریکم تابیده
ظلمتی سخت از یک بغض و کینه
باید یه حرکتی کرد
تا من شوم شیری خرسند
دارم به دوردست نگاهی
دارم من افکار پلیدی
شوم رست در این ملک از این پس
اگر شما شوید یار از این پس
بیا تو برادر عزیزم
بدیدم من خوابی کوچولو!
بر زیر پایم دست و پا زند
[Shenzi:]
من نفهمیدم
[Scar:]
فقط گوش کن تو به من
کنم بر این ملک شاهی
زنم بانگ تباهی
بیاید بر سینهام غرور
که باشد این سخن اسم من!
"پادشاه!"
[Banzai:]
آره! آماده باشین! ما آمادهایم! اوه! برای چی؟!
[Scar:]
برای مرگ سلطان!
[Banzai:]
چرا؟! مگه مریضه؟!
[Scar:]
نه نادون! ما قراره اونو بکشیم. همینطور سیمبا رو.
[Shenzi:]
چه فکر خوبی! کی سلطان میخواد؟!
[Shenzi, Banzai & Ed:]
سلطان، بیسلطان! لالالالالالا!!!
[Scar:]
مسخرهها! سلطان خواهیم داشت.
[Banzai:]
اما تو که گفتی...
[Scar:]
من سلطان میشم. با من باشین تا هرگز گرسنه نمونین.
[Shenzi, Banzai & Ed:]
هورا!!! تو عالیای!خوبه!
[Hyenas:]
ما سلطان میخوایم!
ما سلطان میخوایم!
ما تحت فرمان توایم، ای سلطان تاریکی!
[Scar:]
میخوانم من ارتش خود را
به قتل تنها برادر!
بیایید در این ملک به نیکی
پذیرم شما را به گرمی
همی من شوم حاکمی شیر
شکم پر کنید از شکار، سیر
زبانه کشد آتش خشمم
چو خاریست برادر به چشمم
من فرزند او را
کنم غمگین و تنها
شود خسته و نالان
گردد زار و پریشان
ستانم تخت شاهی
بیاید خوشاقبالی
رسم من به آن عرش اعلا
کنیم زار و مسکین، زمین را
[Hyenas:]
"پادشاه!"
کنیم زار و مسکین زمین را!
"پادشاه!"