در بر آن بید مجنون، آن شب غمگین پاییز
قصه دل می سرودی، با نوایی محنت انگیز
گفتی از من با وفاتر، با غم تو آشناتر
هر چه بشتابی نیابی، هر چه بشتابی نیابی
من به این افسون شدم افسانه تو
این چنین دیوانه ای دیوانه تو
رفتی ای برگشته مژگان، تا تب این عشق سوزان
در دلم آتش فروزد، تار و پودم را بسوزد
(۲ بار)
.
[یک بار دیگر تکرار تمام خطهای بالا]