به من نگاه کن به من نگاه کن
چه چیزی از من باقی مانده است
به من نگاه کن به من نگاه کن
چقدر چیزها را از من گرفته ای
منو دوس داشته باش منو دوس داشته باش چیز دیگری از تو نمیخواهم
چه کسی میداند که کجا هستی
در جای نامعلوم هستی
دوستم داشته باش تنها مرا
انقدر زیاد دوس داشته باش که
اما زمانش نیست اما زمانش نیست
زمان رفتن نیس از جانب من به تو به تو به تو
او یک تپه هست و من یک دشت هموار
در مسیر جدا گانه ای قرار گرفته ایم
او آسمان آبی است و من زمین
در جهان متفاوتی هستیم
گاه گاهی از خودم میپرسم چرا
زمان چیست فردا چیست
اگر الان از اینجا بروم
این را چه کسی خواهد دانست و چه کسی نخواهد دانست