بوی باران، بوی سبزه ،بوی خاک
شاخههای شستهْ بارانْ خوردهْ پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبزِ بید
عطر نرگسْ، رقص باد
نغمهی شوقِ پرستوهای شاد
خلوتِ گرمِ کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال لالهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک، که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
ای دل من گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمینوشی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مَستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
[دکلمه]
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مَستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار