(یک، دو، سه، چهار...)
هر بار که میایی سمتم، میدونی که نمیتونم بگم نه.
هر بار که خورشید میره پایین، میذارم تو کنترل رو دست بگیری.
قبل اینکه دنیام فروبپاشه، میتونم بهشت رو احساس کنم
و امشب یه چیز فوق العادهای داشت.
عادتهای بدم منو به شبهای دیروقتی که آخرشون تنهاییه میکشونن،
گفتگو با یه غریبه که به سختی میشناسمش.
قسم خوردن که این دیگه آخرین باره ولی احتمالا قرار نیست باشه.
دیگه چیزی برام نمونده که از دست بدم، یا مصرف کنم، یا انجام بدم.
عادتهای بدم منو به خیره شدن با چشمهای گشاد به فضا میکشونن
و میدونم که مهار چیزهایی رو که میگم، قراره از دست بدم.
من دنبال یه راه خروج بودم، الان نمیتونم فرار کنم.
بعد دو دیگه چیز خاصی اتفاق نمیافته، درسته، درسته.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.
هر نیت پاکی تموم میشه، وقتی اوقات خوب شروع میشن.
افتادن روی همه چی که خودت رو به جرقهی اولین بار، برسونی.
از زیر نورهای نئون شروع شد و بعدش همه چی تاریک شد.
من فقط بلدم چه جوری شورش رو دربیارم.
عادتهای بدم منو به شبهای دیروقتی که آخرشون تنهاییه میکشونن،
گفتگو با یه غریبه که به سختی میشناسمش.
قسم خوردن که این دیگه آخرین باره ولی احتمالا قرار نیست باشه.
دیگه چیزی برام نمونده که از دست بدم، یا مصرف کنم، یا انجام بدم.
عادتهای بدم منو به خیره شدن با چشمهای گشاد به فضا میکشونن
و میدونم که مهار چیزهایی رو که میگم، قراره از دست بدم.
من دنبال یه راه خروج بودم، الان نمیتونم فرار کنم.
بعد دو دیگه چیز خاصی اتفاق نمیافته، درسته، درسته.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.
ما راه طولانی رو انتخاب کردیم
و سوزوندیم تا اینکه حالش تموم شد... حالا.
عادتهای بدم منو به شبهای دیروقتی که آخرشون تنهاییه میکشونن،
گفتگو با یه غریبه که به سختی میشناسمش.
قسم خوردن که این دیگه آخرین باره ولی احتمالا قرار نیست باشه.
دیگه چیزی برام نمونده که از دست بدم، یا مصرف کنم، یا انجام بدم.
عادتهای بدم منو به خیره شدن با چشمهای گشاد به فضا میکشونن
و میدونم که مهار چیزهایی رو که میگم، قراره از دست بدم.
من دنبال یه راه خروج بودم، الان نمیتونم فرار کنم.
بعد دو دیگه چیز خاصی اتفاق نمیافته، درسته، درسته.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.
عادتهای بدم منو سمت تو میکشونن.