اون هیچ راهی برای برگشت باقی نگذاشت
فقط هوایِ پایین شکمش رو داشت
با همون شیوهی مطمئن قدیمیش
من با سری افراشته
و اشکهای خشک شدهام
ادامه میدم بدون مَردَم
تو به اصل خودت برگشتی
حالا دیگه پاک شده همهی چیزهایی که بینمون گذشت
و من مشغول پاک کردن رد پایت (از زندگیم) هستم
تناقضهای عجیبی وجودم رو پر کرده
من باز به سیاهی بر خواهم گشت
ما فقط در ظاهر خداحافظی کردیم
من 100 بار مردم
تو برگرد پیش اون دختره
و من برمیگردم به…
من به خودمون برمیگردم
من خیلی دوستت دارم
اما کافی نیست
تو گـَردَش را میپسندی
و من دودش را دوست دارم
و زندگی مثل یک لولهس
و من مثل یکه سکهی کوچولو در اون غوطهورم
ما فقط در ظاهر خداحافظی کردیم
من 100 بار مردم
تو برگرد پیش اون دختره
و من برمیگردم به…
سیاهـــی…