نبودنت در شامگاهان همچو زهر
عشق در دلم میچکد
هر تکه وجودم حسرت، چشمانم همراه ابر سیاه برای تو گریانند
در خلال پائیز و زمستان های طولانی
خودت را ز من دریغ مکن و مرا آزار مده
سرم در چرخش و پرواز
بیا و عشقم را ببخشای
من بدون تو همچون یک تبعیدی
...خود را بر من ببخشای
از درد تو و بدون توخود را ز من دریغ مکن و مرا آزار مده، بودن خسته و پریشانم
تنهایی و بی کسی امانم را بریده و جانم را سوزانده
همچون دیروز چهره ام رنگ باخته است و در عین حیات همچون یک مرده ام
اوووووووووو
از درد تو و بدون توخود را ز من دریغ مکن و مرا آزار مده، بودن خسته و پریشانم
تنهایی و بی کسی امانم را بریده و جانم را سوزانده
همچون دیروز چهره ام رنگ باخته است و در عین حیات همچون یک مرده ام
جایت پر نمیشود، دلم خاموشی گرفت روزها به سردی و یخبندان گرائید
گردنم را چرخانده و به باز هم به جاده ها خیره شدم، ولی در خلال پائیز و زمستانهای طولانی کماکان خبری از تو نشد
سرم در چرخش و پرواز
بیا و عشقم را ببخشای
من بدون تو همچون یک تبعیدی
(۲x)...خود را بر من ببخشای
از درد تو و بدون توخود را ز من دریغ مکن و مرا آزار مده، بودن خسته و پریشانم
تنهایی و بی کسی امانم را بریده و جانم را سوزانده
همچون دیروز چهره ام رنگ باخته است و در عین حیات همچون یک مرده ام
اوووووووووووووو