برگ های ریخته را باد به حرکت وا می آورد
برگ های پاییزیِ سرخ و طلایی
من لبانت را می بینم، بوسه های تابستانی را
دست آفتاب سوخته ای را که عادت داشتم بگیرمش
آنگاه که تو رفتی، روزها بلندتر شدند
و بزودی ترانه زمستان پیر را خواهم شنید
اما دلبندم، بیشتر اوقات دلم برای تو تنگ می شود
آنگاه که برگ های پاییزی بنا می کنند به ریختن
من لبانت را می بینم، بوسه های تابستانی را
دست آفتاب سوخته ای را که عادت داشتم بگیرمش
آنگاه که تو رفتی، روزها بلندتر شدند
و بزودی ترانه زمستان پیر را خواهم شنید
اما دلبندم، بیشتر اوقات دلم برای تو تنگ می شود
آنگاه که برگ های پاییزی بنا می کنند به ریختن