در روشنای روحم ، در اعماق قلبم
در جستجوی شعله خوشبختی مان می گردم
می دانم که عشقمان مرده است ، اما نمی خواهم
که زمان تمامی ما را به تاراج برد
در روشنای روحم
همه چیز همچون دلقکیست که با حسرتی از پا در آمده است
تنها در انتظار شنیدن کلامی هستم، کلامی از لبان تو
صدایی از اعماق قلبت
برای به دام کشیدن هیجان درونم و شکستن ترس هایم
در روشنای روحم
محصور در غم
و غرق در اشک ، هیچ نمی یابم
دلدارم تو این را می دانی که جان می دهم، آتش عشقت را از نو روشن کن
و زندگی ام را بازگردان
به خاطر خدا