شنبه میبینمت
اگر کاری نداری
هر چیز کوچکی
به من احساس خوبی میدهد
همه ی چیز های شکننده
همیشه خود را عزیز میکنند
و من این را درست متوجه شدم
شنیدن صدای تو
میدانستم که سخت خواهد بود
زندگی من نقطه ی مقابل زندگی توست
اما به آن شباهت دارد
احمقانه ست اینگونه فکر کنیم
که بعضی مواقع چیزها
درست پیش نمیروند
و باید تسلیم شویم
احمقانه ست اینگونه فکر کنیم
که هنگامی که به پایان راه میرسی و میخوای همه چیز را تمام کنی
حتی به آخرش هم نمیرسی
و این خاطره میشود
احمقانه ست اینگونه فکر کنیم
اما عادلانه ست که این کار را بکنیم
و من کمتر ناراحتم
اگر حداقل با تو صحبت کنم
لحظات را میسازم
در آغوش گرفتن ها و نصیحت ها
داستان ها را تصور میکنم
لحظات حوصله سرفتن,اشتباهات سهوی
که همیشه آن ها را خواهم شمرد
اگر قادر باشم
چون فقط با تلاش برای بهتر بودن
تو مرا خوشحال میکنی
به هر صورت, قاعدتا همه چیز خوب است
همین است, و من برخلاف آن موفق نمیشوم
این صبر است که مارا سرگرم میکند
برای ما, که عاشقیم
بدون اینکه بخواهیم آن را به زبان بیاوریم
احمقانه ست اینگونه فکر کنیم
و من ذهنم را از کار می اندازم
که آن را دیگر هیچ وقت از دست ندهم, هیچوقت
و من به خنده فکر میکنم و به همه ی شادی
که دیگر هرگز لمس نمیکند
هیچ کس را, هیچ وقت دیگر
احمقانه ست اینگونه فکر کنیم
تو مرا خوشحال میکنی, خوشحال, خوشحال
چون صبر, لعنت به آن, دیوانه میکند
آن هایی که عاشقند را
بدون اینکه بخواهند این کار را بکنند