میهن داغ دارم بمان
بمان میهن داغ دارم بمان
به اشک دل سوگوارم بمان
گر اشکی تو را مانده در این ستیز
به اوراق تاریخ خونین بریز
که تاریخ هم بر تو گریان شود
چو من برگ برگش پریشان شود
بمان ای پریشان تر از بخت من
چو خواهی بمانم بمان ای وطن
که ایران بسی امتحان داده است
بس افتاده هست و بس استاده است
اگر گفت و گو ها ز افتادگیست
همین خود سرآغاز استادگیست
بمان بمان میهن داغ دارم بمان
ای پرستو ای پرستو که
مثل قشلاق به ییلاق آیی
به قدم بوسی تو لانه ی پیران آید
جلوه ی صبح چه سنگین
نفس آید که بهار آن باد پریشان آید
آن خزانی که با باد پریشان آید خانمان سوخته
خانمان سوخته و بسیار من از پوچی دست
هدیه ام با هر اشکی که به دامان آید
راه گم کرده بهاری که به ایران آید
غم پاییز بپوشاند و نالان آید
راه گم کرده بهاری که به ایران آید
غم پاییز بپوشاند و نالان آید
ابر آهیست ابر آهیست
که از سینه ی مردان ریزد
گریه دردیست که با ناله ی باران آید
بلبل بسته نفس پیچ و خموش است
با جغد بی لانه گزین بی چه غزل خان آید
بنگر ای باد بهاری چه به ایران بگذشت
از نسیمی که ز گل های شبی هم آید
بنگر ای باد بهاری که به ایران بگذشت
از نسیمی که ز گل های شهیدان آید
راه گم کرده بهاری که به ایران آید
غم پاییز بپوشاند و نالان آید