تو می روی
عشق برای توست
خنده ی دیگری
می خواهم، اما نمی توانم تو را مقصر بدانم
حال
تو مرا فراموش خواهی کرد
تقصیر تو نیست
اما باید بدانی
،بعد از تو
دیگر نمی توانم زندگی کنم، نمی توانم زندگی کنم
مگر در خاطرات تو
،بعد از تو
چشمانی خیس خواهم داشت
دستانی خالی ، قلبی بدون شادی
،با تو
خندیدن را آموختم
و خنده ام نمی آید مگر با تو
بعد از تو ، من جز سایه ای نخواهم بود
سایه ای از تو
بعد از تو...
روزی ، اگر زندگیم را ساختم
اگر پیمانی را قبول کردم
که دو انسان را ( شاید ) برای همیشه به هم پیوند ،می دهد
،بعد از تو
شاید بتوانم
محبتم را نثار کنم
اما نه چیزی از عشقم را
،بعد از تو
دیگر نمی توانم زندگی کنم، نمی توانم زندگی کنم
مگر در خاطرات تو
،بعد از تو
چشمانی خیس خواهم داشت
دستانی خالی ، قلبی بدون شادی
،با تو
خندیدن را آموختم
و خنده ام نمی آید مگر با تو
بعد از تو ، من جز سایه ای نخواهم بود
سایه ای از تو
بعد از تو...