من از طناب تو آویزانم
در عمق ده فوتی زمین
و صدای حرف زدنت را می شنوم
اما نمی توانم صدایی از خودم درآورم
تو می گویی که محتاج منی
سپس میروی و طناب را قطع می کنی
اما می گویی که متأسفی
فکر نمیکنی که ممکن است بازگردم و بگویم:
برای عذرخواهی خیلی دیر است،خیلی دیر
گفتم برای عذرخواهی خیلی دیر است،خیلی دیر
خیلی دیر
یکبار دیگر خودم را به خطر انداخته ام،سقوط می کنم
به خاطر تو تلاش می کنم
من محتاج تو هستم مانند قلب که محتاج ضربان است
اما این موضوع جدیدی نیست
من عاشقت بودم با شعله عشقی سرخ که اکنون آبی شده است
و تو مانند یک فرشته می گویی:متأسفم
خدایا بگذار فکر کنم که متأسف بودی
اما من می ترسم
برای عذرخواهی خیلی دیر است،خیلی دیر
گفتم برای عذرخواهی خیلی دیر است،خیلی دیر
برای عذرخواهی خیلی دیر است،خیلی دیر
گفتم برای عذرخواهی خیلی دیر است،خیلی دیر
گفتم برای عذرخواهی خیلی دیر است
گفتم برای عذرخواهی خیلی دیر است
من از طناب تو آویزانم
در عمق ده فوتی زمین