هوا سردِ سرد است، دستهایم در جیبم
ترانهای میخوانم، می شنوی، نه؟
دری نیست که بکوبمش، در حسرت شادمانیام
پس از این من هستم و کوچهها، میبینی، نه؟
گویی زمان جاری نیست، ساعتها ایستادهاند امروز
در این تنهایی بیپایانم تنها تو هستی امروز
یا به سویم بازگرد، میشنوی مرا؟
یا از دنیایم خارج شو، میفهمی، نه؟
عکسی از تو پیشم مانده که از میان پاره شده است
همان که پولوری مشگی به تن داری، می دانی کدام، نه؟
در قطره های خاطرهای که از چشمانم میتراوند
گرمیِ تو نهفته است. میفهمی، نه؟