سپری شد همهٔ عمرت
در انتظار فرصتی دوباره
برونرفتی برای به سامان شدن
همیشه دلیلی هست
برای احساس سزاوار نبودن
و این دم ِ آخر سخت است
بِبَرم از یاد ِ خودم
آه، ای رهایی زیبا
سُرمیخورد خاطره از رگانَم
بگذار تهی شوم
آه، و خالی از سنگینی، شاید
امشب بیابم قدری آرامش را
در آغوش فرشتهای
پربکش از اینجا
از این اتاق ِ هتل ِ سرد و ظلمانی
و این حس ِ بیانتهایی
بیرون میکشندَت از درهمشکستهها
از این غوغای ذهنی خاموش
در آغوش ِ فرشتهای
باشد که قدری آرامش بیابی اینجا
خستهای از مسیر ِمستقیم
رو که میکنی به هر کجا
از پیَت میآیند کرکسها و دزدها
پیچ میخورد و پیچمیخورد طوفان
باز و باز میبافی دروغها
به جیران همهٔ کمبودهایَت
چیزی را عوض نمیکند
برای بار آخر فرار
سادهتر است باور ِ
این جنون شیرین
غمی پرشکوه
که به زانودرمیآورد مرا
در آغوش فرشتهای
پربکش از اینجا
از این اتاق ِ هتل ِ سرد و ظلمانی
و این حس ِ بیانتهایی
بیرون میکشندت از درهمشکستهها
از این غوغای ذهنی خاموش
در آغوش ِ فرشتهای
باشد که اندکی آرامش بیابی آنجا
در آغوش ِ فرشتهای
باشد که اندکی آرامش بیابی آنجا