تنها بین آسمان و دریا
یک جزیره
که میخواهد به من برسد
فراموششده
یک دنیای جدای طردشده
ساحل وحشیاش
متروک و کشفنشده
یک جزیره
یک جزیره
رویایی که مرا صدا میکند
جزیرهای در آفتاب در حال غروب
تنها
که وقتی روز تمام میشود در آرامش است
محافظتشده
رازهایش ناشناخته
خیال
دستنخورده و منزوی
یک جزیره
یک جزیره
که وقتی روز تمام میشود در آرامش است
باید برم آنجا
بدون جمعیتی که اطرافم است
که سکوتش مرا شگفتزده کند
و تنها با سرنوشتم مواجه شوم
و بفهمم که زندگی چه ممکن است باشد
باید بروم آنجا
تا فرصتهای آیندهام را امتحان کنم
تا از نگاه به پشت سر اجتناب کنم
در آن لحظه است که خواهم دانست
که چرا ما هنوز از هم جداییم
در حالیکه من هنوز تو را دوست دارم
**
تنها بین آسمان و دریا
یک جزیره
که میخواهد به من برسد
فراموششده
یک دنیای جدای طردشده
ساحل وحشیاش
متروک و کشفنشده
یک جزیره
این جزیره
جزیرهٔ من تویی
**
من آنجا خواهم بود
بدون گذشتهای که مرا تعقیب کند
و بدون ترسهایی که دست مرا ببندند
تنها بدون خاطراتم
تهی به اندازهٔ دریاهای بیپایان
من آنجا خواهم بود
بدون غروری که مرا سرزنش کند
بدون عشق و نفرتی که دائم مرا پریشان کند
در آن لحظه است که خواهم دانست
که چگونه نشان دهم
که هنوز تو را دوست دارم
(تکرار**)
تویی
تویی