وقتی گفتم بهت نیاز دارم، یکم دروغ گفتم
وقتی گفتی که میدونستی، حقیقت رو کش دادی
فقط نمیتونم باور کنم، چیزی برای گفتن نیست
تقریبا صادق بودم، تقریبا...
تنها اینجا زندگی کردن رو نمیتونم تحمل کنم
ساعت چهار صبحه و هنوز صورتت رو میبینم
وقتی گفتم دوستت دارم تقریبا خلوص داشتم
تو نسبتا صمیمی بودی، گفتی "برای تو میمیرم"
ما بیطرف بودیم، حالا تو رفتی...
و تو تقریبا صادق بودی... تقریبا
تنها زندگی میکنم، از چشم میافتم
میخوام جبران کنم، اما فضاهای خالی وجود داره
حالا که تو برنمیگردی، نمیتونم با فردا روبرو بشم
توی شب رفتی و برای من ردپاهات رو گذاشتی
با لحن صدای خودت،
میدونم که باید قطع کنم، اما چارهای ندارم
اون شب که به من گفتی برو اتفاق افتاد
نپرس چه کسی باید سرزنش بشه، من نمیدونم
تنها زندگی میکنم، از چشم میافتم
میخوام جبران کنم، اما فضاهای خالی وجود داره
حالا که تو برنمیگردی، نمیتونم با فردا روبرو بشم
توی شب رفتی و برای من ردپاهات رو گذاشتی