روح تنها و بیکسم
از روز ازل ، تنها و بیکس
هیچ کس رنج تو را فهم نکرد
ناگوار رنج تو را
تظاهر به یک هستی همیشه مملو است ....
از مسرت و از خوشی
از مسرت و از خوشی
گر بیابم یکی روح را همدرد آن خود
چه بسیار گفتنی ها نهانی بگویمش
روحی که نگاهم کند و بی سخنی که گوید
از هر دری بگویدم ، با اشارات نظر
روحی که سرخوش کند مرا با نفس مسیحایی خود
که با بوسه ای از لبانم احساس کند آنچه را که احساس می کنم
و گهگاهی بپرسد از من ، چه خواهد شد؟
اگر بیابم یکی روح را همدرد آن خود
روحی که نگاهم کند و بی سخنی که گوید
از هر دری بگویدم ، با اشارات نظر
روحی که سرخوش کند مرا با نفس مسیحایی خود
که با بوسه ای از لبانم احساس کند آنچه را که احساس می کنم
و گهگاهی بپرسد از من ، چه خواهد شد؟
اگر بیابم یکی روح را همدرد آن خود