تا جایی که تو میبینی
خاطراتی هست بس قدیمی
لالا کن جان و جانانم
هست در راز و {?} پنهانِ من
در این رودِ پُر ز خروش
پرسشهایی هست در درون
برو دور شو از برش
تا بالوپر گیرد آن روحِ زرش
آوازی خواند تا کهکشانها
رَسَد نوای من تا آسمانها
اما تو نداشته باش هیچ هراسی
چراکه من با توام تا هیچوقت نترسی
تا جایی که تو میبینی
خاطراتی هست بس خیلی قدیمی
بیا عشقم تو به اینجا
تا شود جانم برایت بهفدا