دیگر نفسم بند آمده
چرا هیچوقت عبرت نمیگیرم؟
دیگر چیزی را باور ندارم
هرچند تلاش خودم را کردم تا اوضاع مثل سابق شود
هنوز میتوانی قلب مرا ببینی؟
تمام رنج و عذابم از بین میرود
وقتی تو مرا در آغوش خود میگیری
به خاطر تنها نیازم مرا از هم نپاش
خانه دلم را به جای بهتری بدل کن
به من چیزی بده که بتوانم بدان باور داشته باشم
مرا از هم نپاش
تو اکنون دری را گشودی،نگذار که بسته شود
من اینجا باز بی تابم
کاش میتوانستم دل بکنم
من میدانم که تنها یک قدم فاصله دارم
تا اوضاع را به حالت قبل بازگردانم
هنوز میتوانی قلب مرا ببینی؟
تمام رنج و عذابم از بین میرود
وقتی تو مرا در آغوش خود میگیری
به خاطر تنها خواسته ام مرا از هم نپاش
خانه دلم را به جای بهتری بدل کن
به من چیزی بده که بتوانم بدان باور داشته باشم
قلبم را پاره پاره نکن،تنها چیزی که برایم باقی مانده
خانه دلم را به جای بهتری بدل کن
خیلی تلاش کردم،ولی عشق حقیقی را نیافتم
بگذار فراموش کنم،مرا از هم نپاش
میخواهم باور کنم که این عشق واقعیت دارد
مرا از ترسم برهان
مرا از هم نپاشان
به خاطر تنها نیازم مرا از هم نپاش
خانه دلم را به جای بهتری بدل کن
به خاطر تنها خواسته ام مرا از هم نپاش
خانه دلم را به جای بهتری بدل کن
به من چیزی بده که بتوانم بدان باور داشته باشم
قلبم را پاره پاره نکن،تنها چیزی که برایم باقی مانده
خانه دلم را به جای بهتری بدل کن
خانه دلم را به جای بهتری بدل کن