قبل از اینکه چشم هام رو باز کنم
متوجه بودم چی میخوای
(اما حالا ) این امید به زندگی کنار همدیگه
دیگه چیزی به جز یه خاطره نیست
تو از حالا دیگه توی تخت من نمیای
دیگه چیزی نیست که بخوام به خاطرش جلوت رو بگیرم
همه اون چیزایی که قول داده بودیم
دیگه چیزی به جز یه خاطره نیست
تو لمسم میکنی بعد من رو پس میزنی
نمیفهمم
بهم هدیه میدی بعد ولم میکنی
نمیفهمم
بغلم میکنی بعد بیرونم میکنی
من دارم یه غریبه میبینم ، یه بیگانه در درونت
تو گولم میزنی بعد عذرخواهی میکنی
نمیفهمم
بهم هدیه میدی بعد ولم میکنی
نمیفهمم
من رو میبوسی بعد خسته میشی
من دارم یه ناآشنا میبینم ، یه بیگانه در درونت
و من بوی عطرهای دیگه ای رو دارم حس میکنم
مثل لب های دیگه ای که تو رو سمت خودشون میکشن
چشم های معصومت تو چشم های من
دیگه چیزی جز یه خاطره نیست
من دووم میارم اما اعتراف میکنم
که دارم مثل یه کشتی غرق میشم
تمام این عشقِ بینمون
دیگه چیزی به جز یه خاطره نیست
تو لمسم میکنی بعد من رو پس میزنی
نمیفهمم
بهم هدیه میدی بعد ولم میکنی
نمیفهمم
بغلم میکنی بعد بیرونم میکنی
من دارم یه غریبه میبینم ، یه بیگانه در درونت
تو گولم میزنی بعد عذرخواهی میکنی
نمیفهمم
بهم هدیه میدی بعد ولم میکنی
نمیفهمم
من رو میبوسی بعد خسته میشی
من دارم یه ناآشنا میبینم ، یه بیگانه در درونت
تو لمسم میکنی بعد من رو پس میزنی
نمیفهمم
بهم هدیه میدی بعد ولم میکنی
نمیفهمم
بغلم میکنی بعد بیرونم میکنی
من دارم یه غریبه میبینم ، یه بیگانه در درونت
تو گولم میزنی بعد عذرخواهی میکنی
نمیفهمم
بهم هدیه میدی بعد ولم میکنی
نمیفهمم
من رو میبوسی بعد خسته میشی
من دارم یه ناآشنا میبینم ، یه بیگانه در درونت