اینجا
صدای خودم را می شنوم
اما طنین صدایم به گوش نمی رسد
اینجا
می گویند که خانه ی من است
اما من احساس می کنم که دنیای دیگریست
می دانم که محلی وجود دارد
که در آنجا مرا انتظار می کشند و مرا می خواهند
درختی با میلیون ها آغوش باز
همچون موجی که احساسش می کنم
گرفتار در میان اقیانوس
من از خشم خدایان در عذابم
تنها در میان اقیانوس
در میان وزش بادی که هرچیزی را به گوشه ی پرتی می برد
در آتش طوفان ها
من در رویای خود می بینم
که حقیقتا
آلسایونی در اقیانوس ام
اینجا
همچون طلسم خوش بختی
در وجود خود آرامش حس می کنم
اینجا
من دیگر کشتی شکسته نمی شوم
و سرانجام
زندگی مال من می شود
می دانم که محلی وجود دارد
که در آنجا مرا انتظار می کشند و مرا می خواهند
درختی با میلیون ها آغوش باز
همچون موجی که احساسش می کنم
گرفتار در میان اقیانوس
من از خشم خدایان در عذابم
تنها در میان اقیانوس
در میان وزش بادی که هرچیزی را به گوشه ی پرتی می برد
در آتش طوفان ها
من در رویای خود می بینم
که حقیقتا
آلسایونی در اقیانوس ام