دستِ یاری، دستِ یاری، دستِ یاری، ای خدا!
من تو را دیوانهام، من تو را پروانهام، بشنو (ندایم)
ای دهشگر، ای مرا سرور!
از وطن بِبگو مرا، رهنمونم کن به راهت، گوش بسپار (این ندایم)
ای دهشگر، ای مرا سرور!
دستِ یاری، دستِ یاری، دستِ یاری، ای خدا!
ای خدایا! ای خدایا!
ای خدایا! ای خدایا! ای خدا!
ای خدایا! ای خدایا!
دلم بس گشته بیتاب، نه خوابی هست، نه رویا
گو که طوفانی به دل افتاده و هنگامه کرده
دستِ یاری، دستِ یاری، دستِ یاری، ای خدا!
زندگی آخر چه خواهد داشت؟ داستان من چه سان خواهد رقم خورد؟
زمانه، نَفَسدرسینهدَربُرده، سپرده گوش داستانم را
ای دهشگر (الله)، ای مرا سرور (الله)! این چنین دشوارها چون است؟
این چنین کارآزمودنها چه سان است؟
ای دهشگر، ای مرا سرور!
ای خدایا! ای خدایا! ای خدا!
من تو را دیوانهام، من تو را پروانهام، بشنو (ندایم)
ای دهشگر، ای مرا سرور!
از وطن بِبگو مرا، رهنمونم کن به راهت، گوش بسپار (این ندایم)
ای دهشگر، ای مرا سرور!
گردبادی پای میگیرد، کاروان را راهزن برده
بهار از باغ رخت میبندد
جمله راهها وانهاده، جمله شهرها وانهاده
این تو را دیوانه چشمش بر همان بربادرفته
ای دهشگر، ای مرا سرور! گو که سقف آسمان هر آن
شکافد و فروریزد
ای دهشگر، ای مرا سرور!
ای خدایا! ای خدایا! ای خدا!
ای خدا، تاریکیای بس تیرهتر آید؟ خدایا!
ای خدا، این تیرهشب را میبرد آخر سپیده؟ ای خدا!
بگسلد زنجیر این دیوانگی آخر؟
پاک خواهد شد ز پیشانی عاشق داغ ننگ آخر؟
برجهد از بند، این مجنون تو آخر؟
رنگ خواهد آمد اندر خون این دیوانهات آخر؟
ای خدایا! ای خدا!