از هر زندانی تا چشمان تو راه درازیست
آه، دلیل شب این است
کبوتری بال هایش را گشوده
خواهم شکست، آنقدر خواهم شکست
تا تو آگاه شوی از آنچه که باید
در پیشانی خسته ام شفق هاست
رفقا بگذارید رویایی به حقیقت تبدیل شود
بگذارید ترانه ها به راهشان آنقدر ادامه دهند
تا تو بیابی آنچه که باید
بر دیوارهای زندان
دردنامه ام را خواهم نوشت
در حالی که هر روز در فکر توام
نیست خواهم شد
خشم مرا بگیر و در کنارت بگذار
بگذار گل ها بر کوه های من برویند
بیا و به اشک هایم دست بزن
گریه خواهم کرد، آنقدر گریه خواهم کرد
تا تو بخندی به آنچه که باید