رقصیدن، نگاه و دستانی که در انتظار رامشدن هستند
پیشنهادی برای باز کردن سر صحبت ، دعوتی برای به فراموشی سپردن همه چیز
خرامیدن، بسان الواری شناور برآب ، بسان قایق ها
همچون شراب مست میشود ، تلوتلومی خورد ، و بسان تانگو
می خرامد
افتادن ، بسان پرنده ای که بادهای سهمگینی او را با خود آورده باشند
چون قایقی در اعماق اقیانوس
چنان که پوچی و عدم را برگزیده باشد
دوستم بدار( اُو-اُو) دوستم بدار(اُو-اُو-اُو-اُو-)
دوستم بدار( اُو-اُو آری ) دوستم بدار(اُو-اُو-اُو-اُو-)
رقصیدن ، چشم بستن و نیندیشیدن
سرانگشتانی که لمست می کنند ، ترا مشوش می کنند
پیشنهاد رقص را می پذیرد اما در حقیقت ترا رام می کند
گیرافتادن در این طوفان و از صاعقهای مردن
در این آتشفشان خود را گم می کنم و به آتش می کشم
از عشق جان میدهم و از نو زنده میشوم
( دوستم بدار)
همچون یک جمله معترضه ، یک حالت، یک مکث ، چون نیستیای که در آن غرق می شوم
( دوستم بدار)
همچون عشقی رویایی
بی هیچ ممنوعیت و قانونی
عشقی که تمام فکر و ذهنمان شود
(دوستم بدار)
همچون کفری که سبب خرسندی
عزاداران اشتیاق من به تو می شود
( دوستم بدار)
زمان را از حرکت می اندازم
ناهماهنگ با زمان نفس میکشم ، به سختی نفس میکشم
دوستم بدار
(من مسیر دهان و دستانت را دنبال می کنم تا برای تو جاده ای طراحی کنم)
دوستم بدار
( این من هستم که تصمیم می گیرم، ترا با خود میبرم ، هدایت میکنم و در خدمتت هستم(
دوستم بدار
( ترا همچون سیبی که به دندان می گیریم و رها می کنیم می خورم و همچون یک مرد ترا نگه میدارم)
( من راه و روشش را می دانم
و می دانم چگونه می توان راه روشنایی را یافت(
دوستم بدار( اُو-اُو) دوستم بدار(اُو-اُو-اُو-اُو(