همیشه با هم بودیم و دستان من حلقه زده به دور تو
از همون نگاه اول فهمیدم که بزرگترین عشق من هستی
و در آخرین هفته ها, روز ها تندتر میگذرند
هر چه لحظه خداحافظی نزدیکتر میشه سخته میشه
بگو که لازم نیست بری عزیزم
بگو که من برات کافی هستم
بگو که لازم نیست بری عزیزم, لازم نیست بری عزیزم
زیرا که تو باید ...
میدونم که ..., تو باید ...
اگه روزی دوباره ببینمت یک شب دیگه با تو خواهم ماند
اگه روزی دوباره ببینمت یک شب دیگه با تو خواهم ماند
و بهت خواهم گفت که منتظرت خواهم ماند
و بهت خواهم گفت که آینده ما روشنه
و برای چندین هزارمین بار بهت خواهم گفت که
غیر از تو هیچ کس رو نمی خوام و هرگز هم نخواهم خواست
چمدان ها بسته شده آماده هستند, چفت پشت در بسته میشه
آخرین بوسه در سپیده صبح زود
تو به من مهربانانه نگاه میکنی و مرا محکم بغلم میکنی
من در گوش تو نجوا میکنم که هرگز فراموشت نخواهم کرد
بگو که لازم نیست بری عزیزم
بگو که من برات کافی هستم
بگو که لازم نیست بری عزیزم, لازم نیست بری عزیزم
زیرا که تو باید ...
میدونم که ..., تو باید ...
اگه روزی دوباره ببینمت یک شب دیگه با تو خواهم ماند
اگه روزی دوباره ببینمت یک شب دیگه با تو خواهم ماند
و بهت خواهم گفت که منتظرت خواهم ماند
و بهت خواهم گفت که آینده ما روشنه
و برای چندین هزارمین بار بهت خواهم گفت که:
غیر از تو هیچ کس رو نمی خوام و هرگز هم نخواهم خواست
هرگز احساسی که به تو دارم به کس دیگه ای نخواهم داشت
هرگز احساسی که به تو دارم به کس دیگه ای نخواهم داشت
الان دیگه برو, اشکات رو پاک کن
و خوب به خاطر بسپار که دوستت دارم
دوستت دارم
نه ... نه ... نه ...
لازم نیست بری عزیزم
نه ...
آه ...
نه ... نه ... نه ...
لازم نیست بری عزیزم
نه ...
نه ...