شیشههای شکسته روی دستم ریختهاند، آه!
هیس دوست من، ما مُردهایم
در بین ما کسی عقل سلیم ندارد (آدم نیست!)
دوست من، قرص را هم انداختیم رفت (در یک مخمصه گیر افتادهایم)
بگذارید که به بخت ما نگاهی بیندازند،
آیا داریم به زیارت میرویم؟
چقدر در نوشتن امید هست؟
حالمان را ببین، دوست من
همه چیز را مفت از دست دادیم
اما از این پوچها یک صندوق بیرون میآید
که از خاطرهها و گذشتهها ساخته شده
و ما نمیتوانیم ارزشش را بسنجیم
از همه آدمها،
از کارهای این قلب،
از مشکلات و سختیها،
محزون و ناراحت هستیم، ای زیبا رو
با حرفهای شیرینش،
با حسی که در گویشش هست،
یواش یواش دارم شبیه مادرم میشوم، ای زیبا رو
تو هنوز داری به گوشههای تابستان فکر میکنی
آخ که درون و باطن من هنوز در زمستان است
مَردم به چهل طرف و گوشه کشیده شدند
و ما هم بازنده هستیم، ای دوست من
خواب برایمان دشمن هست و ما هم برای آن
چه کسی همه چیزش را از دست داد؟ تو میدانی؟
یک قهوه کم شکر درست کن