شاید به خاطر عطری باشه که استفاده میکنی
یا آبی که باهاش حمام میکنی
ولی کوچکترین کار تو
به چشم من مثل یک شاهکاره
اون شب من رو طوری بوسیدی
که انگار روز آخر عمر لبهات فرا رسیده
و هر وقت که بهش فکر میکنم
قلبم مثل سنگ سفت میشه
چشمهای قهوه ایت
با رگه سبزش
صورت جوان و با طراوتت
و اون لبخند زیبا
من به تو معتادم
چون پوستت خیلی تحریک کننده است
من به تو معتادم
میخوام اجازه بدی عاشقت باشم
من به تو معتادم
چون پوستت خیلی تحریک کننده است
من به تو معتادم
میخوام اجازه بدی عاشقت باشم
برای لذت بردن از شناور بودن
با مسیر آب همراه میشم
من نمیتونم مثل آدمهای با وقار بخوابم یا غذا بخورم
-
یاد تو همیشه همراه منه
مثل سنجاق سینه ای که روی بالشم چسبیده شده
ولی حافظه تو مثل یه ماهی میمونه
چیزی یادت نمیاد ...
دستهای مردانه ات
بوی خوش بدنت
با هیچ کلمه ای نمیتونم بیانش کنم
-
من به تو معتادم
چون پوستت خیلی تحریک کننده است
من به تو معتادم
میخوام اجازه بدی عاشقت باشم
من به تو معتادم
چون پوستت خیلی تحریک کننده است
من به تو معتادم
میخوام اجازه بدی عاشقت باشم